Freewheel

ˌfriːˈwiːl ˌfriːˈwiːl ˌfriːˈwiːl ˌfriːˈwiːl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

noun verb - intransitive
آزاد زندگی کردن، با آزادی حرکت و جنبش کردن، به‌ آزادگی زیستن، بادندن خلاص رفتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد freewheel

  1. verb Live unhurriedly, irresponsibly, or freely
    Synonyms: drift

ارجاع به لغت freewheel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «freewheel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/freewheel

لغات نزدیک freewheel

پیشنهاد بهبود معانی