امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Fries

fraɪz fraɪz fraɪz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fried
  • شکل سوم:

    fried
  • وجه وصفی حال:

    frying

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun plural
غذا و آشپزی سیب‌زمینی سرخ‌کرده، سیب‌زمینی سرخ‌شده link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- My favorite fast food is a cheeseburger and fries.
- فست‌فود محبوب من چیزبرگر و سیب‌زمینی سرخ‌کرده است.
- The fries at this restaurant are always crispy and delicious.
- سیب‌زمینی سرخ‌شده‌ی این رستوران همیشه ترد و خوشمزه است.
- The fries were perfectly seasoned.
- سیب‌زمینی سرخ‌شده به خوبی مزه‌دار شده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fries

  1. verb Kill by electrocution, as in the electric chair
    Synonyms:
    cooks grills electrocutes frizzles destroys singes browns sears
  1. noun A young person of either sex
    Synonyms:
    minors kids children nestlings youngsters
  1. noun Strips of potato fried in deep fat
    Synonyms:
    french-fries French-fried potatoes chips

ارجاع به لغت fries

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fries» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fries

لغات نزدیک fries

پیشنهاد بهبود معانی