باهیجان، باانرژی، باعصبانیت، باحرارت، باشور
She responded hotly when accused of cheating.
وقتی متهم به تقلب شد، او باعصبانیت پاسخ داد.
The two politicians debated hotly over the new policy.
این دو سیاستمدار باهیجان بر سر سیاست جدید بحث کردند.
بسیار نزدیک، بهطور نزدیکی، بهطور تنگاتنگ
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The detective followed the suspect hotly through the crowded streets.
کارآگاه بهطور نزدیکی مظنون را در خیابانهای شلوغ تعقیب کرد.
The sibling competed hotly to see who could finish their chores first.
خواهر و برادر بهطور تنگاتنگ با هم رقابت کردند تا ببینند چه کسی میتواند کارهای خود را اول تمام کند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «hotly» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/hotly