عامیانه چیزی آزاردهنده، تجربهی آزاردهنده
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
His sudden betrayal was a mindfuck, shaking my trust to its core.
خیانت ناگهانی او یک تجربهی آزاردهنده بود که اعتمادم را تا حد زیادی متزلزل کرد.
Reading that book was a mindfuck; I couldn't stop questioning my beliefs.
خواندن آن کتاب، کاری آزاردهنده بود و نمیتوانستم از زیر سوال بردن باورهایم دست بردارم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «mindfuck» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/mindfuck