فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Plinth

plɪnθ plɪnθ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    معماری پایه‌ستونی، ته‌ستون، اِزارِه، پایه‌ی مجسمه، پاسنگ
    • - The ancient statue stood on its marble plinth.
    • - مجسمه‌ی باستانی روی ازاره مرمر بنا شده بود.
    • - Visitors admired the intricate carvings etched into the stone plinth beneath their feet.
    • - بازدیدکنندگان حکاکی‌های پیچیده‌ای که در ته‌ستون سنگی زیر پایشان حک شده بود را تحسین کردند.
    • - The weighty bronze sculpture required a sturdy plinth to support its size and form.
    • - مجسمه‌ی برنزی سنگین برای تکیه‌ی قالب و ترکیبش به یک پایه‌ی مجسمه‌ی محکم نیاز داشت.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد plinth

  1. noun An architectural support or base (as for a column or statue)
    Synonyms: pedestal, footstall

ارجاع به لغت plinth

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «plinth» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/plinth

لغات نزدیک plinth

پیشنهاد بهبود معانی