گذشتهی ساده:
quiddledشکل سوم:
quiddledسومشخص مفرد:
quiddlesوجه وصفی حال:
quiddlingشکل جمع:
quiddlesوقت تلف کردن، اوقات را به بطالت گذراندن، بیهوده سر کردن
We quiddled for hours instead of starting the project.
بهجای اینکه پروژه را شروع کنیم، ساعتها بیهوده سر کردیم.
Stop quiddling around and finish your homework.
دست از وقت تلف کردن بردار و تکالیفت را تمام کن.
وسواسی، دقیق و سختگیر، ریزبین
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The manager is a quiddle, insisting that every report be perfect.
مدیر آدم سختگیری است و اصرار دارد که هر گزارشی بینقص باشد.
Only a quiddle would notice such a tiny flaw in the painting.
فقط آدمی ریزبین متوجه چنین نقص کوچکی در نقاشی میشود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «quiddle» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ آبان ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/quiddle