با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Self-imposed

ˌselfɪmˈpoʊzd ˌselfɪmˈpəʊzd
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    خود‌خواسته، به خود تحمیل‌شده، خود‌کرده
    • - She took a self-imposed break from social media to focus on her mental health.
    • - او فاصله‌ای خودخواسته از رسانه‌های اجتماعی گرفت تا روی سلامت روانی خود تمرکز کند.
    • - He placed a self-imposed deadline on finishing his project.
    • - او برای اتمام پروژه‌ی خود ضرب‌الاجلی خودخواسته تعیین کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد self-imposed

  1. adjective Characterized by forethought; said of an action
    Synonyms: accepted, self-determined, self-inflicted, done willingly

ارجاع به لغت self-imposed

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «self-imposed» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/self-imposed

لغات نزدیک self-imposed

پیشنهاد بهبود معانی