(مربوط به) حومهی شهر، برونشهری، حومهای
They enjoyed the convenience of suburban shopping centers.
آنها از راحتی مراکز خرید برونشهری لذت میبردند.
The suburban neighborhood was quiet and peaceful.
محلهی حومهی شهر ساکت و آرام بود.
عادی، کسلکننده، خستهکننده، بدون هیجان
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The suburban lifestyle
سبک زندگی کسلکننده
Her suburban life felt monotonous, lacking any excitement.
زندگی عادی او یکنواخت و بدون هیچ هیجانی بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «suburban» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/suburban