sense, faculty, esthesia, esthesis
حس بویایی
the sense of smell
حس شنوایی
the faculty of hearing
پایم حس ندارد
my leg is numb
sense, feeling, sensation, vague feeling, inkling
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
گیاهان حس ندارند؛ ولی جانوران دارند.
Plants can't feel but animals can.
حس میکردم که مرا دوست دارد
I had the feeling that he loved me
feeling, sense
باور بر این بود که امریکاییهای ایتالیاییتبار (مثل سایر امریکاییهای بیگانهتبار) دارای حس میهندوستی کمتری هستند.
Italian-Americans, like other hyphenated Americans, were thought to be less patriotic.
فقدان ظاهری حس مسئولیت در او
his apparent lack of a sense of responsibility
energy, strength, ability
حس تشخیص
the ability to distinguish
حس ندارم از جایم بلند شوم
I don't have the energy to get up
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «حس» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/حس