فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

حس به انگلیسی

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • توانایی دریافت توسط اندام‌های حسی
  • فونتیک فارسی

    hes(s)
  • اسم
    sense, faculty, esthesia, esthesis
    • - حس بویایی

    • - the sense of smell
    • - حس شنوایی

    • - the faculty of hearing
    • - پایم حس ندارد

    • - my leg is numb
  • احساس
  • فونتیک فارسی

    hes(s)
  • اسم
    sense, feeling, sensation, vague feeling, inkling
    • - گیاهان حس ندارند؛ ولی جانوران دارند.

    • - Plants can't feel but animals can.
    • - حس می‌کردم که مرا دوست دارد

    • - I had the feeling that he loved me
  • ذوق، خواست، گرایش
  • فونتیک فارسی

    hes(s)
  • اسم
    feeling, sense
    • - باور بر این بود که امریکایی‌های ایتالیایی‌تبار (مثل سایر امریکایی‌های بیگانه‌تبار) دارای حس میهن‌دوستی کمتری هستند.

    • - Italian-Americans, like other hyphenated Americans, were thought to be less patriotic.
    • - فقدان ظاهری حس مسئولیت در او

    • - his apparent lack of a sense of responsibility
  • توان، قدرت
  • فونتیک فارسی

    hes(s)
  • اسم
    energy, strength, ability
    • - حس تشخیص

    • - the ability to distinguish
    • - حس ندارم از جایم بلند شوم

    • - I don't have the energy to get up
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد حس

ارجاع به لغت حس

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «حس» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/حس

لغات نزدیک حس

پیشنهاد بهبود معانی