حس به انگلیسی

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

توانایی دریافت توسط اندام‌های حسی

فونتیک فارسی

hes(s)
اسم
sense, faculty, esthesia, esthesis

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

- حس بویایی

- the sense of smell

- حس شنوایی

- the faculty of hearing

- پایم حس ندارد

- my leg is numb
احساس

فونتیک فارسی

hes(s)
اسم
sense, feeling, sensation, vague feeling, inkling

- گیاهان حس ندارند؛ ولی جانوران دارند.

- Plants can't feel but animals can.

- حس می‌کردم که مرا دوست دارد

- I had the feeling that he loved me
ذوق، خواست، گرایش

فونتیک فارسی

hes(s)
اسم
feeling, sense

- باور بر این بود که امریکایی‌های ایتالیایی‌تبار (مثل سایر امریکایی‌های بیگانه‌تبار) دارای حس میهن‌دوستی کمتری هستند.

- Italian-Americans, like other hyphenated Americans, were thought to be less patriotic.

- فقدان ظاهری حس مسئولیت در او

- his apparent lack of a sense of responsibility
توان، قدرت

فونتیک فارسی

hes(s)
اسم
energy, strength, ability

- حس تشخیص

- the ability to distinguish

- حس ندارم از جایم بلند شوم

- I don't have the energy to get up
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد حس

ارجاع به لغت حس

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «حس» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/حس

لغات نزدیک حس

پیشنهاد بهبود معانی