spontaneous, extempore, unforced, impulsive, unpremeditated, uncompelled
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
تصمیم خودجوش او برای استعفا همه را غافلگیر کرد.
Her spontaneous decision to quit her job surprised everyone.
واکنش خودجوش او به انتقاد فقط شرایط را بدتر کرد.
His impulsive reaction to the criticism only made the situation worse.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «خودجوش» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/خودجوش