شکل نوشتاری دیگر این لغت: یکدفعه
once, one time
once
one time
این هفته فقط یکدفعه با من تماس گرفت.
She only called me one time this week.
تابستان گذشته یکدفعه از آن موزه بازدید کردم.
I visited that museum once last summer.
suddenly, unexpectedly, forthwith, all of a sudden, promptly, abruptly
suddenly
unexpectedly
forthwith
all of a sudden
promptly
abruptly
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
او یکدفعه متوجه شد که کلیدهایش را فراموش کرده است.
She suddenly realized she had forgotten her keys.
یکدفعه چراغهای تمام محله خاموش شد.
Unexpectedly, the lights went out in the entire neighborhood.
با کلیک بر روی هر مترادف یا متضاد، معنی آن را مشاهده کنید.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «یکدفعه» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/یکدفعه