گذشتهی ساده:
workedشکل سوم:
workedسومشخص مفرد:
worksوجه وصفی حال:
workingشکل جمع:
worksتبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
1- داخل کردن، وارد (چیزی) کردن، (بهتدریج) جا دادن، جاسازی کردن 2- (بهتدریج) جا گرفتن یا داخل شدن
(با ورزش و غیره) تحلیل بردن (خوراک پرکالری و غیره)
(قرض یا منت یا وظیفه) با کار جبران کردن یا پرداختن
1- تحتتأثیر قرار دادن یا اثر کردن 2- ترغیب کردن
ورزش کردن
حساب کردن
انجام دادن، به مرحلهی عمل رساندن
دوباره انجام دادن
کتک زدن
پیش رفتن، جلو رفتن، ترقی کردن
تحریک کردن، انگیزاندن
کنار آمدن، حل و فصل کردن
شکل دادن
مجاب کردن
اعجاز کردن، فرجود کردن
1- مشغول کار، شاغل 2- مؤثر، دارای تأثیر
(امریکا - عامیانه) مشمول حداکثر مجازات یا سختگیری شدن
(امریکا - عامیانه) 1- کشتن، سر کسی را زیر آب کردن 2- (از روی بدجنسی یا شوخی) بلا به سر کسی آوردن
(عامیانه) در دست عمل، در شرف انجام
زود غائله را خواباندن، زود از شر چیزی خلاص شدن، زود خاتمه دادن، زود رسیدگی کردن
بیکار، بدون شغل
1- (قمار) موجودی خود را شرطبندی کردن، رست زدن 2- حداکثر کوشش را کردن
(امریکا - عامیانه) 1- (پوکر) رست زدن، همهچیز را یکباره به خطر انداختن 2- سخت کوشیدن، بهشدت تقلا کردن
1- (ساعت و غیره) بخشهای متحرک، چرخ و مهره 2- (عامیانه) لوازم اضافی، ابزار یدکی، همهی متعلقات
(عامیانه) همهی اضافات و متعلقات، همهی لوازم یدکی، بود و نبود، همهچیز
to work (or scream) one's guts out
با تمام وجود کار کردن (یا فریاد کشیدن)
سخت کوشیدن، بسیار کار کردن
all work and no play makes jack a dull boy
کسی که همهاش کار میکند و تفریح ندارد به جایی نمیرسد.
کارهای ناخوشایند (و گاهی ناشایستهی) دیگران را برایشان انجام دادن
the devil makes work for idle hands
شیطان آدم بیکار را آسانتر وسوسه میکند.
مثل سگ کار کردن، خیلی سخت کار کردن، بهشدت کار کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «work» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/work