to cut (off), to clip, to slash, to gash, to slit, to sever, to rip, to snip, to lop, to slice, to carve, to cleave, to rive, to rend, to make an incision
آنان با بریدن (بتهها) راه خود را از میان گیاهان انبوه گشودند.
The slashed their way through the thick vegetation.
گندم را بریدن (درو کردن)
to cut the wheat
to sour, to curdle, to turn
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
دمای گرم باعث شد که شیر ببرد.
The warm temperature caused the milk to sour.
شیر پساز مخلوط شدن با سرکه شروع به بریدن کرد.
The milk began to curdle after being mixed with vinegar.
to give up, to break down, to become exhausted
او بعداز خبر غیرمنتظره احساس کرد که بریده است.
He felt himself break down after the unexpected news.
اگر استراحت نکنید، بهزودی خواهید برید.
If you don't take breaks, you will soon become exhausted.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «بریدن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/بریدن