۵۰٪ تخفیف دانشجویی برای اشتراک هوش مصنوعی تا پایان تیر 🧑🏻‍🎓
آخرین به‌روزرسانی:

بچگی به انگلیسی

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

اسم
فونتیک فارسی / bachchegi /

childhood, girlhood, boyhood, babyhood

کودکی

بچگی خود را در تهران و مشهد گذراند.

He spent his boyhood in Tehran and Mashhad.

بچگی دشوارش او را تبدیل به شخصی سرسخت و مصمم کرد.

His difficult childhood made him a resilient and determined individual.

اسم
فونتیک فارسی / bachchegi /

childishness, childish act, purelity

بی‌تجربگی، رفتار کودکانه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

غزل نتوانست بچگی او را تحمل کند و تصمیم گرفت رابطه‌شان را تمام کند.

Ghazal couldn't stand his childishness any longer and decided to end their relationship.

بچگی دوطرفه و ناتوانی در درک دیدگاه یکدیگر

mutual childishness and inability to see each other's perspective

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد بچگی

  1. مترادف:
    خردسالی صباوت طفولیت کودکی نوباوگی
    متضاد:
    پیری کهولت

ارجاع به لغت بچگی

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «بچگی» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/بچگی

لغات نزدیک بچگی

پیشنهاد بهبود معانی