to become anesthetized, to swoon, to faint, to pass out
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
گاز چاه او را گرفت و بیهوش شد.
The fumes in the well affected him and he fainted.
فشار خون بیمار ناگهان افت کرد و باعث شد بیهوش شود.
The patient's blood pressure dropped suddenly, causing him to faint.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «بیهوش شدن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/بیهوش شدن