to calculate, to figure, to compute
ناصر مبلغ بدهی خود را دقیقاً حساب کرد.
Nasser carefully calculated the amount he owed.
این ابزارها فواصل را دقیق حساب میکنند.
These instruments compute distances precisely.
to number, to count
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
داور خطاهای من را حساب نکرد.
The referee did not count my misses.
گلشمار هاکی در پایان بازی گلهای هر تیم را حساب کرد.
The hockey scorer numbered the goals for each team at the end of the game.
to reckon, to take into account, to expect, to count, to regard
روی قول تو حساب میکنم.
I reckon on your promise.
آنها را از دوستان خود حساب میکنم.
I reckon them my friends.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «حساب کردن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/حساب کردن