to say farewell, to say goodbye, to take one's leave
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
اینجا محلی است که من باید خداحافظی کنم.
This is where I must say goodbye.
سرباز مغموم پیشاز اعزام با خانوادهاش خداحافظی کرد.
The heavy-hearted soldier said farewell to his family before being deployed.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «خداحافظی کردن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/خداحافظی کردن