ornery, obstinate, obdurate, refractory, willful, contrary, hardheaded, stiff-necked, pigheaded, stubborn, balky, dogged, mulish, perverse, intractable, splenetic, cussed
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
شوهرش لجوج و کجخلق است.
Her husband is mulish and bad-tempered.
مدیر لجوج از گوش دادن به هرگونه پیشنهاد یا ایده از سوی کارکنانش امتناع کرد.
The hardheaded boss refused to listen to any suggestions or ideas from his employees.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «لجوج» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/لجوج