پوشاک jacket, short coat, vest
او نیمتنهای چرم پوشید که او را شیک نشان میداد.
He wore a leather jacket that made him look stylish.
نیمتنهی او برای هوای ملایم بسیار مناسب بود.
His short coat was perfect for the mild weather.
torso, trunk
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
هنرمند نیمتنهی زیبایی از یک زن را نقاشی کرد.
The artist painted a beautiful torso of a woman.
مجسمه نیمتنهای عضلانی را به نمایش گذاشت.
The sculpture displayed a muscular trunk.
half-length
او لباس نیمتنهای پوشید که اندامش را زیبا نشان میداد.
She wore a half-length dress that flattered her figure.
او ژاکتی نیمتنه پوشید که او را راحت نگه داشت.
He wore a half-length jacket that kept him comfortable.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «نیمتنه» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ مرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/نیمتنه