to wear, to put on, to dress, to slip into, to attire, to clothe, to don, to cover, to be clad in
to wear
to put on
to dress
to slip into
to attire
to clothe
to don
to cover
to be clad in
از پوشیدن لباسهای دستدوم خواهر بزرگترش بیزار بود.
She was sick of wearing her older sister's cast-offs.
بومیان از طرز لباس پوشیدن ما خوششان نمیآمد.
The natives frowned upon the way we dressed.
چیزی برای پوشیدن ندارد.
She doesn't have a thing to wear.
پوشیدن لباس قرمز در مراسم سوگواری مرسوم نیست.
It is unconventional to wear red in funeral ceremonies.
لباس پوشیدن (تن کردن)
to put on clothes
پوشاک to hide, to conceal, to cover up
to hide
to conceal
to cover up
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
او از کلاه برای پوشیدن سر کچلش استفاده کرد.
He used a hat to conceal his bald head.
وقتی ترفیع نگرفت تلاش کرد احساس ناامیدیاش را بپوشد.
She tried to hide her disappointment when she didn't get the promotion.
با کلیک بر روی هر مترادف یا متضاد، معنی آن را مشاهده کنید.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «پوشیدن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ شهریور ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/پوشیدن