childish, infantile, juvenile, baby, child-like
او سیمایی کودکانه داشت.
She had a childish face.
تلاشهای کودکانه
infantile attempts
شور و شعف کودکانه
childish abandon
مجازی juvenile, childish, jejune, irrational
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
تو باید این نگرانیهای کودکانه را از سر بیرون کنی!
You must dismiss such childish anxieties!
تو بایستی خودت را از شر این افکار کودکانه آزاد کنی.
You must rid yourself of these childish thoughts.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «کودکانه» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/کودکانه