با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Brain Fog

ˈbreɪn ˌfɑːɡ ˈbreɪn ˌfɒɡ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable
پزشکی مه مغزی، اختلال فکری، عدم وضوح ذهنی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- His brain fog made it difficult to focus on the task at hand.
- اختلال فکری او تمرکز روی کار را دشوار می‌کرد.
- She tried to combat her brain fog with hydration and rest.
- او سعی کرد با هیدراتاسیون و استراحت با مه مغزی خود مبارزه کند.
پیشنهاد بهبود معانی

ارجاع به لغت brain fog

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «brain fog» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/brain-fog

لغات نزدیک brain fog

پیشنهاد بهبود معانی