با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Breast

brest brest
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    breasted
  • شکل سوم:

    breasted
  • سوم‌شخص مفرد:

    breasts
  • وجه وصفی حال:

    breasting
  • شکل جمع:

    breasts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
کالبدشناسی پستان، ممه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- A baby drinks milk from the mother's breast.
- نوزاد از پستان مادر شیر می‌خورد.
- The doctor examined her breasts.
- پزشک پستان‌های او را معاینه کرد.
- That woman has small breasts.
- اون زن ممه‌های کوچیکی داره.
noun countable
جانورشناسی سینه (قسمت جلویی بدن پرنده)
- The hunter aimed his gun at the pheasant's breast.
- شکارچی تفنگش را به سمت سینه‌ی قرقاول نشانه رفت.
- The bird flapped its wings, showing off its colorful breast feathers.
- پرنده بال‌هایش را تکان داد و پرهای رنگارنگ سینه‌اش را نشان داد.
- a bird with a yellow breast
- پرنده‌ای با سینه‌ی زرد
noun countable uncountable
غذا و آشپزی سینه (گوشت قسمت جلویی بدن پرنده یا حیوان دیگر)
- I marinated the chicken breast.
- سینه‌ی مرغ را مرینیت کردم.
- The turkey breast was tender and juicy.
- سینه‌ی بوقلمون نرم و آبدار بود.
- breast of lamb
- (گوشت) سینه‌ی گوسفند
noun countable
پوشاک سینه
- Their breasts were laden with medals.
- سینه‌ی آن‌ها پر از مدال بود.
- breast pocket
- جیب جلو جامه
noun countable
ادبی سینه، صدر (انسان)
- She held the baby close to her breast.
- او بچه را نزدیک سینه‌اش نگه داشت.
- The bullet pierced Hassan's breast.
- گلوله سینه‌ی حسن را سوراخ کرد.
- She held the child to her breast.
- کودک را در آغوش گرفت.
noun countable
ادبی مجازی دل، سینه، وجدان
- the breast of the sea
- دل دریا
- Patriotism welled in my breast.
- عشق میهن در سینه‌ام موج می‌زد.
noun countable
ته (معدن و غیره)
- The miners reached the breast of the tunnel.
- معدنچیان به ته تونل رسیدند.
- The workers were eager to reach the breast of the excavation.
- کارگران مشتاق بودند که به ته حفاری برسند.
verb - transitive
مجازی مواجه شدن، روبه‌رو شدن، رویارو شدن
- He must breast his fears.
- باید با ترس‌هایش مواجه شود.
- We must breast the storm of criticism and stay true to our beliefs.
- باید با طوفان انتقاد رویارو شویم و به باورهایمان وفادار بمانیم.
verb - transitive
انگلیسی بریتانیایی بالا رفتن
- The hunters breasted up the slope.
- شکارچیان سینه‌خیز از سربالایی بالا رفتند.
- The hiker breasted the rocky cliff with skill and agility.
- کوهنورد با مهارت و چابکی از صخره‌ی سنگی بالا رفت.
verb - transitive
با سینه جلو رفتن (در شنا یا از میان جمعیت و غیره)
- We breasted through the crowd.
- با فشار (یا تنه زدن) از میان جمعیت رد شدیم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد breast

  1. noun front of upper body
    Synonyms: bosom, bust, chest, front, mammary glands, mammilla, nipple, teat, udder
  2. noun feelings, conscience
    Synonyms: being, bosom, character, core, emotions, essential nature, heart, mind, psyche, seat of affections, sentiments, soul, spirit, thoughts

Collocations

  • chimney breast

    (انگلیس) برآمدگی دیوار در اطراف بخاری چوب‌سوز دیواری (یا شومینه)، سینه‌ی بخاری

Idioms

  • beat one's breast

    تظاهر به احساس غم یا گناه یا پشیمانی کردن، سنگ چیزی را بر سینه زدن

  • make a clean breast of

    کاملاً اقرار کردن، (گناه و تقصیر و سر و غیره) آشکار کردن

ارجاع به لغت breast

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «breast» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/breast

لغات نزدیک breast

پیشنهاد بهبود معانی