آخرین به‌روزرسانی:

Compaction

kəmˈpæk.ʃən kɒmˈpæk.ʃən

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable

فشردگی، فشرده‌سازی، تراکم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

The compaction of the soil made it difficult for the plants to grow deep roots.

فشردگی خاک رویاندن ریشه‌های عمیق را برای گیاهان سخت کرده بود.

the compaction of the books on the shelf

تراکم کتاب‌ها روی قفسه

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد compaction

  1. noun an increase in the density of something
    Synonyms:
    densification compression concretion
  1. noun the act of crushing
    Synonyms:
    crush crunch

ارجاع به لغت compaction

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «compaction» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/compaction

لغات نزدیک compaction

پیشنهاد بهبود معانی