با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Compaction

kəmˈpæk.ʃən kɒmˈpæk.ʃən
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable
فشردگی، فشرده‌سازی، تراکم
- The compaction of the soil made it difficult for the plants to grow deep roots.
- فشردگی خاک رویاندن ریشه‌های عمیق را برای گیاهان سخت کرده بود.
- the compaction of the books on the shelf
- تراکم کتاب‌ها روی قفسه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد compaction

  1. noun An increase in the density of something
    Synonyms: compression, concretion, densification
  2. noun The act of crushing
    Synonyms: crush, crunch

ارجاع به لغت compaction

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «compaction» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/compaction

لغات نزدیک compaction

پیشنهاد بهبود معانی