با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Flagship

ˈflæɡʃɪp ˈflæɡʃɪp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    flagships

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    گل سرسبد، پرچم‌دار (برترین یا مهم‌ترین کالای تولیدی یک شرکت) اصلی، مهم، عمده (برنامه و مدل اتومبیل و غیره)
    • - The new smartphone is the company's flagship product.
    • - این گوشی هوشمند جدید محصول پرچم‌دار این شرکت است.
    • - The flagship campaign of the organization was a huge success.
    • - کمپین اصلی این سازمان موفقیت بزرگی به دنبال داشت.
  • noun countable
    ناو سرفرماندهی
    • - The flagship's flag fluttered in the wind.
    • - پرچم ناو سرفرماندهی در باد به اهتزاز درآمد.
    • - The crew prepared the flagship for departure.
    • - خدمه ناو سرفرماندهی را برای حرکت آماده کردند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد flagship

  1. noun leader
    Synonyms: bellwether, chief, crown jewel, flotilla leader, forerunner, front runner, head, lead ship, mother ship

ارجاع به لغت flagship

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «flagship» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/flagship

لغات نزدیک flagship

پیشنهاد بهبود معانی