با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Fuck

fʌk fʌk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fucked
  • شکل سوم:

    fucked
  • سوم شخص مفرد:

    fucks
  • وجه وصفی حال:

    fucking
  • شکل جمع:

    fucks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - intransitive verb - transitive informal
    ناپسند گاییدن، کردن، سکس کردن
    • - He fucked his GF last night.
    • - دوست‌دخترش رو دیشب گایید.
    • - She whispered in his ear, "I want you to fuck me right here, right now."
    • - توی گوشش زمزمه کرد: «ازت می‌خوام همین‌جا، همین الان من رو بکنی.»
    • - They decided to fuck in the hotel room.
    • - تصمیم گرفتند در اتاق هتل سکس کنند.
  • noun informal
    ناپسند گایش، سکس، مقاربت
    • - The college students were caught having a fuck in the dormitory, resulting in their expulsion.
    • - دانشجویان کالج در حال گایش در خوابگاه دستگیر شدند و در نتیجه آن‌ها را اخراج کردند.
    • - They had a quick fuck in the backseat of the car before heading into the party.
    • - آن‌ها قبل از رفتن به مهمانی، در صندلی عقب ماشین سکس سریعی داشتند.
  • noun informal
    ناپسند کس، بکن (شریک جنسی)
    • - She found a new fuck.
    • - یه بکن جدید پیدا کرد.
    • - He was looking for a fuck.
    • - دنبال یه کس می‌گذشت.
  • interjection noun
    لعنتی (برای ابراز خشم و انزجار و غیره)
    • - Fuck! I cut my finger again.
    • - لعنتی! ...دوباره انگشتم را بریدم.
    • - Fuck! I can't believe I missed the bus again!
    • - لعنتی! باورم نمی‌شه دوباره از اتوبوس جا موندم!
  • slang verb - transitive informal
    ریدن به، گه زدن به، شاشیدن به، خراب کردن (چیزی)
    • - I can't believe you fucked up the presentation with those mistakes.
    • - باورم نمی‌شه با اون اشتباه‌ها گه زدی توی ارائه.
    • - We'll fuck our chances of success.
    • - می‌رینیم توی شانس موفقیتمون.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

Phrasal verbs

  • fuck off

    گم شدن

  • fuck up

    (عامیانه) 1- خراب کردن (دستگاه یا چیزی)، به هم زدن

    2- (به‌ویژه روانی و احساسی) گیج کردن، مغشوش کردن

  • fuck around

    کس‌چرخ زدن، کس‌موش چال کردن (تلف کردن زمان برای انجام کارهایی که مهم نیستند)

    کس‌چرخ زدن، کس‌موش چال کردن (تلف کردن زمان برای انجام کارهایی که مهم نیستند)

    کس‌چرخ زدن، کس‌موش چال کردن (تلف کردن زمان برای انجام کارهایی که مهم نیستند)

ارجاع به لغت fuck

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fuck» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fuck

لغات نزدیک fuck

پیشنهاد بهبود معانی