فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Grandchild

ˈɡræntʃaɪld ˈɡræntʃaɪld

شکل جمع:

grandchildren

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2

نوه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

Their grandchild is starting school this year.

نوه‌ی آن‌ها امسال به مدرسه می‌رود.

The grandparents bought toys for all their grandchildren.

پدربزرگ و مادربزرگ برای همه‌ی نوه‌هایشان اسباب‌بازی خریدند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She loves spending time with her grandchildren.

او عاشق وقت‌گذرانی با نوه‌هایش است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد grandchild

  1. noun a child of one's son or daughter

ارجاع به لغت grandchild

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «grandchild» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/grandchild

لغات نزدیک grandchild

پیشنهاد بهبود معانی