(تغییر ناگهانی و سریع از شادی به عصبانیت و یا بالعکس) دمدمیمزاجی، خلقوخوی متغیر
She suffered from moodiness.
او از دمدمیمزاجی رنج میبرد.
His moodiness was hard on the couple's children.
دمدمیمزاجی او برای فرزندان این زوج سخت بود.
بدخلقی، ترشرویی، عبوسی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Her moodiness had annoyed me.
بدخلقی او من را آزار داده بود.
We don’t inherently judge the moodiness of a male face.
ما ذاتاً دربارهی ترشرویی چهرهی مردانه قضاوت نمیکنیم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «moodiness» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/moodiness