بهطور حریرهمانند، بهطور خمیری (بهطوریکه خیلی نرم باشد و شکل محکمی نداشته باشد)
The cake was mushily baked.
کیک بهطور حریرهمانند پخته شده بود.
The poorly cooked vegetables were mushily bland and unappetizing.
سبزیجات بدپختهشده بهطور خمیریای بیمزه و اشتهاکورکن بودند.
بهطور آبکی، بهطور بیشازحد احساساتی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He gazed mushily into her eyes.
بهطور بیشازحد احساساتی به او خیره شد.
Whenever they watched romantic movies together, she would always cry mushily.
هر وقت با هم فیلمهای عاشقانه میدیدند، همیشه بهطور آبکی گریه میکرد.
بهطور مبهم، بهطور نامفهوم
The letter was written mushily.
این نامه بهطور مبهم نوشته شده است.
He answered mushily when asked about his plans for the weekend.
وقتی از او در مورد برنامههای آخر هفتهاش پرسیده شد، او بهطور نامفهوم پاسخ داد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «mushily» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/mushily