گذشتهی ساده:
mushedشکل سوم:
mushedسومشخص مفرد:
mushesوجه وصفی حال:
mushingشکل جمع:
mushesخمیر، شفته (به شوخی)
It rained so much that the wall plaster turned into mush.
آن قدر باران آمد که گچ دیوار مثل خمیر شد.
The oatmeal was nothing more than a mush.
بلغور جو دوسر چیزی بیش از شفته نبود.
احساسات آبکی، حرفهای آبکی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The mush spewing from his mouth was unbearable to listen to.
احساسات آبکیای که از دهانش بیرون میزد، قابل تحمل نبود.
The mush in the greeting card made her cringe.
حرفهای آبکی کارت تبریک باعث عصبانیت او شد.
سفر با سورتمه سفر کردن، سورتمهسواری کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی سفر
We mushed for hours.
ساعتها سورتمهسواری کردیم.
Every winter, we mush with our dogs.
هر زمستان ما با سگهایمان با سورتمه سفر میکنیم.
له کردن
I mushed the bananas with a fork.
موزها را با چنگال له کردم.
She mushed the potatoes.
سیبزمینیها را له کرد.
غذا و آشپزی حریرهی ذرت
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی غذا و آشپزی
Mom used to make mush for us on cold winter mornings.
مامان صبحهای سرد زمستان برایمان حریرهی ذرت درست میکرد.
For breakfast, I like to eat a bowl of mush.
دوست دارم برای صبحانه یک کاسه حریرهی ذرت بخورم.
سورتمهسواری
The mush was thrilling.
سورتمهسواری هیجانانگیز بود.
I had always dreamed of going on a mush.
همیشه رؤیای سورتمهسواری را داشتم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «mush» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/mush