امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Mush

mʌʃ mʌʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    mushed
  • شکل سوم:

    mushed
  • سوم‌شخص مفرد:

    mushes
  • وجه وصفی حال:

    mushing
  • شکل جمع:

    mushes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable informal
خمیر، شفته (به شوخی)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- It rained so much that the wall plaster turned into mush.
- آن قدر باران آمد که گچ دیوار مثل خمیر شد.
- The oatmeal was nothing more than a mush.
- بلغور جو دوسر چیزی بیش از شفته نبود.
noun uncountable informal
احساسات آبکی، حرف‌های آبکی
- The mush spewing from his mouth was unbearable to listen to.
- احساسات آبکی‌ای که از دهانش بیرون می‌زد، قابل تحمل نبود.
- The mush in the greeting card made her cringe.
- حرف‌های آبکی کارت تبریک باعث عصبانیت او شد.
verb - intransitive
سفر با سورتمه سفر کردن، سورتمه‌سواری کردن link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی سفر

مشاهده
- We mushed for hours.
- ساعت‌ها سورتمه‌سواری کردیم.
- Every winter, we mush with our dogs.
- هر زمستان ما با سگ‌هایمان با سورتمه سفر می‌کنیم.
verb - transitive informal
له کردن
- I mushed the bananas with a fork.
- موزها را با چنگال له کردم.
- She mushed the potatoes.
- سیب‌زمینی‌ها را له کرد.
noun uncountable
غذا و آشپزی حریره‌ی ذرت link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده
- Mom used to make mush for us on cold winter mornings.
- مامان صبح‌های سرد زمستان برایمان حریره‌ی ذرت درست می‌کرد.
- For breakfast, I like to eat a bowl of mush.
- دوست دارم برای صبحانه یک کاسه حریره‌ی ذرت بخورم.
noun
سورتمه‌سواری
- The mush was thrilling.
- سورتمه‌سواری هیجان‌انگیز بود.
- I had always dreamed of going on a mush.
- همیشه رؤیای سورتمه‌سواری را داشتم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mush

  1. noun Boiled meal
    Synonyms:
    indian meal hasty-pudding supawn samp hominy cereal cornmeal mush grain spoon victual
  1. noun Any soft mass
    Synonyms:
    pulp slush sentimentality bathos maudlinism mawkishness amorousness sentimentalism cornmeal crush drivel treacle mushiness flattery goo schmaltz journey schmaltziness march dough porridge sloppiness pudding sappiness slop travel trek glop
  1. verb To press forcefully so as to break up into a pulpy mass
    Synonyms:
    crush mash pulp squash
  1. noun Sentimentality
    Synonyms:
    sentimentalism excessive sentiment mawkishness affectation superficiality superficial sentiment exaggerated sentiment romanticism maudlinism a sentiment about sentiment puppy-love gush flap-doodle hearts and flowers sob stuff
  1. verb Travel with a dogsled
    Synonyms:
    dogsled

ارجاع به لغت mush

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mush» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mush

لغات نزدیک mush

پیشنهاد بهبود معانی