با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Museum

mjuːˈziːəm mjuːˈziəm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    museums

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A1
    موزه
    • - The city's taxicabs are becoming museum pieces.
    • - تاکسی‌های شهر دارند خیلی قراضه می‌شوند.
    • - Our calligraphy teacher was a museum piece.
    • - معلم خط ما مال عهد بوق بود.
    • - a carpet museum
    • - موزه‌ی فرش
    • - archeological museum
    • - موزه‌ی باستان‌شناسی
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد museum

  1. noun place for viewing artifacts or
    Synonyms: exhibits archive, building, depository, exhibition, foundation, gallery, hall, institution, library, menagerie, repository, salon, storehouse, treasury, vault

Idioms

  • museum piece

    1- قدیمی و پرارزش، سزاوار نگه‌داری در موزه 2- زهواردررفته، مال عهد بوق

ارجاع به لغت museum

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «museum» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/museum

لغات نزدیک museum

پیشنهاد بهبود معانی