شکل جمع:
pixelsپیکسل (هر یک از عناصر گسستهی کوچک در تلویزیون یا نمایشگر و غیره که با هم یک تصویر را تشکیل میدهند)
I can see every detail in this photo thanks to the high number of pixels.
میتوانم تمام جزئیات این عکس را به لطف تعداد بالای پیکسلها ببینم.
I noticed a dead pixel on my computer monitor.
متوجه یک پیکسل سوخته در نمایشگرم شدم.
پیکسل (هر یک از عناصر آشکارساز حسگر نوری حالت جامد)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
This device measures the intensity of light hitting each individual pixel.
این دستگاه شدت تابش نور به هر پیکسل را اندازهگیری میکند.
The optical sensor scans each individual pixel.
حسگر نوری تکتک پیکسل ها را اسکن میکند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «pixel» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pixel