فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Pixel

ˈpɪksl ˈpɪksl

شکل جمع:

pixels

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

پیکسل (هر یک از عناصر گسسته‌ی کوچک در تلویزیون یا نمایشگر و غیره که با هم یک تصویر را تشکیل می‌دهند)

I can see every detail in this photo thanks to the high number of pixels.

می‌توانم تمام جزئیات این عکس را به لطف تعداد بالای پیکسل‌ها ببینم.

I noticed a dead pixel on my computer monitor.

متوجه یک پیکسل سوخته در نمایشگرم شدم.

noun countable

پیکسل (هر یک از عناصر آشکارساز حسگر نوری حالت جامد)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

This device measures the intensity of light hitting each individual pixel.

این دستگاه شدت تابش نور به هر پیکسل را اندازه‌گیری می‌کند.

The optical sensor scans each individual pixel.

حسگر نوری تک‌تک پیکسل ها را اسکن می‌کند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pixel

  1. noun (computer science) the smallest discrete component of an image or picture on a CRT screen (usually a colored dot)
    Synonyms:
    picture element pel

ارجاع به لغت pixel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pixel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pixel

لغات نزدیک pixel

پیشنهاد بهبود معانی