فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Pixel

ˈpɪksl ˈpɪksl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    pixels

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    پیکسل (هر یک از عناصر گسسته‌ی کوچک در تلویزیون یا نمایشگر و غیره که با هم یک تصویر را تشکیل می‌دهند)
    • - I can see every detail in this photo thanks to the high number of pixels.
    • - می‌توانم تمام جزئیات این عکس را به لطف تعداد بالای پیکسل‌ها ببینم.
    • - I noticed a dead pixel on my computer monitor.
    • - متوجه یک پیکسل سوخته در نمایشگرم شدم.
  • noun countable
    پیکسل (هر یک از عناصر آشکارساز حسگر نوری حالت جامد)
    • - This device measures the intensity of light hitting each individual pixel.
    • - این دستگاه شدت تابش نور به هر پیکسل را اندازه‌گیری می‌کند.
    • - The optical sensor scans each individual pixel.
    • - حسگر نوری تک‌تک پیکسل ها را اسکن می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد pixel

  1. noun (computer science) the smallest discrete component of an image or picture on a CRT screen (usually a colored dot)
    Synonyms: pel, picture element

ارجاع به لغت pixel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pixel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pixel

لغات نزدیک pixel

پیشنهاد بهبود معانی