به خود سروسامان دادن. خود را جمعوجور کردن. به خود آمدن.
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He was unable to pull himself together after he lost his entire family in the plane crash.
او بعد از اینکه کل خانوادهاش را در سقوط هواپیما از دست داد، نتوانست خود را جمع و جور کند.
He had a major accident and had a hard time pulling himself together after that.
او تصادف شدیدی داشت و بعد از آن دوران سختی را گذراند تا به خودش سر و سامان بدهد.
Though I did not succeed in my last business, I've pulled myself together and will try again.
گرچه در کسب و کار قبلیام موفق نشدم خودم را جمع و جور کردهام و دوباره تلاش خواهم کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «pull yourself together» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pull-yourself-together