Pull Yourself Together

آخرین به‌روزرسانی:
  • به خود سر‌و‌سامان دادن. خود را جمع‌و‌جور کردن. به خود آمدن.
    • - He was unable to pull himself together after he lost his entire family in the plane crash.
    • - او بعد از اینکه کل خانواده‌اش را در سقوط هواپیما از دست داد، نتوانست خود را جمع و جور کند.
    • - He had a major accident and had a hard time pulling himself together after that.
    • - او تصادف شدیدی داشت و بعد از آن دوران سختی را گذراند تا به خودش سر و سامان بدهد.
    • - Though I did not succeed in my last business, I've pulled myself together and will try again.
    • - گرچه در کسب و کار قبلی‌ام موفق نشدم خودم را جمع و جور کرده‌ام و دوباره تلاش خواهم کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد pull yourself together

  1. idiom Calm down, regain self control.

ارجاع به لغت pull yourself together

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pull yourself together» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ فروردین ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pull-yourself-together

لغات نزدیک pull yourself together

پیشنهاد بهبود معانی