قابل ارتباط، وابسته، مرتبط، قابل نسبتدادن، قابل تطبیق
The rise in unemployment is relatable to changes in the global economy.
افزایش بیکاری مرتبط با تغییرات در اقتصاد جهانی است.
The decline in sales is relatable to the lack of effective marketing strategies.
کاهش فروش وابسته به نبود راهبردهای بازاریابی مؤثر است.
قابل درک، همذاتپندارانه، قابل لمس
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She tells stories in a relatable way that makes listeners feel connected.
او داستانها را به شکلی قابل لمس روایت میکند که شنوندگان احساس نزدیکی میکنند.
The novel’s main character is relatable, which is why readers quickly sympathize with her.
شخصیت اصلی رمان قابل درک است، به همین دلیل خوانندگان بهسرعت با او همدردی میکنند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «relatable» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ شهریور ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/relatable