آخرین به‌روزرسانی:

Unfulfilled

ˌʌnfʊlˈfɪld ˌʌnfʊlˈfɪld

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective

برآورده‌نشده، محقق‌نشده، عملی‌نشده، به‌وقوع‌نپیوسته، انجام نشده، وفا‌نشده

Unfulfilled expectations can lead to disappointment.

انتظارات برآورده‌نشده می‌توانند باعث ناامیدی بشوند.

The promise of reform remains unfulfilled.

وعده‌ی اصلاحات همچنان عملی‌نشده باقی مانده.

adjective

ناراضی، ناخوشنود، ناکام (احساس نارضایتی از خود یا زندگی)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

He left his high-paying job because he was deeply unfulfilled.

کار پردرآمدش را رها کرد چون عمیقاً ناراضی بود.

She looked around her life and felt completely unfulfilled.

به زندگی‌اش نگاه کرد و کاملاً احساس ناخوشنودی داشت.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد unfulfilled

  1. adjective of persons; marked by failure to realize full potentialities
    Synonyms:
    unrealized unrealised

ارجاع به لغت unfulfilled

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unfulfilled» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/unfulfilled

لغات نزدیک unfulfilled

پیشنهاد بهبود معانی