برآوردهنشده، محققنشده، عملینشده، بهوقوعنپیوسته، انجام نشده، وفانشده
Unfulfilled expectations can lead to disappointment.
انتظارات برآوردهنشده میتوانند باعث ناامیدی بشوند.
The promise of reform remains unfulfilled.
وعدهی اصلاحات همچنان عملینشده باقی مانده.
ناراضی، ناخوشنود، ناکام (احساس نارضایتی از خود یا زندگی)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He left his high-paying job because he was deeply unfulfilled.
کار پردرآمدش را رها کرد چون عمیقاً ناراضی بود.
She looked around her life and felt completely unfulfilled.
به زندگیاش نگاه کرد و کاملاً احساس ناخوشنودی داشت.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «unfulfilled» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/unfulfilled