to play (a game), to game, to sport, to participate in a game
بیلیارد بازی کردن
play pool
او چوبی را برداشت و با دوستانش شروع به هاکی بازی کردن کرد.
He picked up a stick and started playing hockey with his friends.
to play, to act, to enact, to perform
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
در فیلم بازی کردن
to play in a film
بسیاری از هنرمندان بلندپرواز آرزو دارند روزی در سینما بازی کنند.
Many aspiring artists dream to act in film one day.
to play with, to toy with, to fiddle with, to tamper with, to twiddle, to fool around with
بچهها عاشق بازی کردن با ریسههای تزئینی رنگارنگ بودند.
The children loved playing with the colorful tinsel.
دخترم عاشق بازی کردن با عروسکش است.
My daughter loves playing with her dolly.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «بازی کردن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/بازی کردن