عامیانه crabbed, cranky, grumpy, fractious, grouchy, morose, peevish, sulky, surly, sullen
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
مرد سالخوردهی بدعنق سر بچههایی که در پارک بازی میکردند، فریاد زد.
The cranky old man yelled at the kids playing in the park.
او بهخاطر خواب خوب نداشتن، صبح بدعنق بیدار شد.
She woke up feeling grumpy because she didn't sleep well.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «بدعنق» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/بدعنق