آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • مترادف و متضاد
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۳

    بستن به انگلیسی

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    فعل متعدی
    فونتیک فارسی / bastan /

    to bind, to fasten, to tie, to hogtie, to ligate, to attach, to join, to link, to yoke, to rope, to strap, to chain, to truss, to lash, to fitch, to tether

    to bind

    to fasten

    to tie

    to hogtie

    to ligate

    to attach

    to join

    to link

    to yoke

    to rope

    to strap

    to chain

    to truss

    to lash

    to fitch

    to tether

    به هم وصل کردن

    کمربند خود را بستن (سفت کردن)

    to fasten one's belt

    او از طنابی محکم برای بستن بسته‌ها به هم استفاده کرد.

    She used a strong rope to bind the packages together.

    فعل متعدی
    فونتیک فارسی / bastan /

    to close, to to clog, to dam, to block, to blockade, to stop, to jam, to shut, to plug (up), to obstruct, to congest

    to close

    to to clog

    to dam

    to block

    to blockade

    to stop

    to jam

    to shut

    to plug

    to obstruct

    to congest

    مسدود کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    شکاف زخم (یا بریدگی) را بستن

    to close an incision

    آن‌ها تصمیم گرفتند به دلایل ایمنی دسترسی به منطقه را ببندند.

    They decided to block access to the area for safety reasons.

    فعل متعدی
    فونتیک فارسی / bastan /

    to close down, to shut down, to recess, to discontinue, to go out of business

    to close down

    to shut down

    to recess

    to discontinue

    to go out of business

    تعطیل کردن

    دولت قصد دارد معدن زغال‌سنگ را برای حفاظت از محیط‌زیست ببندد.

    The government plans to close down the coal mine to protect the environment.

    اگر فروش بهبود نیابد، شرکت ممکن است تا پایان سال ببندد.

    If sales do not improve, the company may go out of business by the end of the year.

    فعل متعدی
    فونتیک فارسی / bastan /

    to do, to perform

    to do

    to perform

    قطعی کردن

    قرارداد بستن

    to do contract

    از او خواسته شده است که یک بررسی نهایی روی گزارش ببندد.

    She is asked to perform a final check on the report.

    فعل متعدی
    فونتیک فارسی / bastan /

    to assign, to attribute (to), to impute, to ascribe, to make someone out (to be something)

    to assign

    to attribute

    to impute

    to ascribe

    to make someone out

    نسبت دادن

    او معمولاً ویژگی‌های منفی را به افرادی که خوب نمی‌شناسد، می‌بندد.

    He tends to assign negative traits to people he doesn't know well.

    او موفقیتش را به کار سخت و اراده بست.

    She ascribed her success to hard work and determination.

    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد بستن

    با کلیک بر روی هر مترادف یا متضاد، معنی آن را مشاهده کنید.

    مترادف:
    فراز کردن قفل کردن کلون کردن
    متضاد:
    باز کردن وا کردن گشودن

    ارجاع به لغت بستن

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «بستن» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/بستن

    لغات نزدیک بستن

    • - بستگی داشتن
    • - بستمان
    • - بستن
    • - بستن اسب به تیر
    • - بستن اسب به درخت
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    conversationalist copilot cornerstone cornstarch eid al-adha eleventh eliot elude emergence emergent empathetic empowerment ethics evan even-tempered پرورش ایاب و ذهاب راسخ رسوخ رشک رشک بردن رعیت رفعت روزن رهگذر زادبوم زرتشت زرشک زرشکی ساروج
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.