doll, dolly, puppet
عروسک سخنگو
a talking doll
او ریسمان را محکم کشید و عروسک جهش کرد.
He jerked the cord and the puppet jumped.
کتاب و کفش و عروسک و لباس روی هم تلمبار شده بود.
Books, shoes, dolls and clothes were jumbled together.
beautiful lady, dollbird
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
نقاشی عروسکی را به تصویر میکشد
The painting portrays a beautiful lady
افتخار میکنم که عروسکی در زندگیام دارم
I'm proud of having a beautiful lady in my life
حشرهشناسی nymph
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «عروسک» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/عروسک