آخرین به‌روزرسانی:

بی‌حال به انگلیسی

معنی و نمونه‌جمله‌ها

خسته، بی‌انرژی

فونتیک فارسی

bihaal
صفت

dull, feeble, flabby, groggy, inert, lackadaisical, laggard, langourous, languid, lifeless, limp, low, lymphatic, meek, otiose, sluggish, spiritless, supine, wan, faint, washed-out, lethargic, phlegmatic, torpid, devoid of energy

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

پس‌از پیاده‌روی طولانی، او احساس بی‌حالی کرد.

After the long hike, he felt languid.

بعداز یک شب طولانی، صبح احساس بی‌حالی و بی‌انگیزگی کردم.

After a long night, I felt sluggish and unmotivated in the morning.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد بی‌حال

  1. مترادف:
    علیل فرتوت ناتوان
    متضاد:
    توانمند

ارجاع به لغت بی‌حال

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «بی‌حال» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/بی‌حال

لغات نزدیک بی‌حال

پیشنهاد بهبود معانی