order, command, injunction, mandate, instruction, pronouncement, sanction, direction, prescription, fiat, charge, directive, rule book order, imperative, prescript, word, dictate
به دستور تیمور سرش را بریدند.
He was beheaded by Teymoor's order.
سگ با اکراه دستور صاحبش برای نشستن را اطاعت کرد.
The dog reluctantly obeyed its owner's command to sit.
rule, formula, recipe, instruction
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
دستور نگارش کمدیهای موزیکال
a formula for writing musical comedies
او دستور دقیقی در مورد نحوهی کار با دستگاه داد.
She gave explicit instruction on how to operate the machine.
دستور زبان زبانشناسی grammer
او در دستور زبان ید طولایی دارد.
He is adept in grammar.
من نیاز دارم تا مهارتهای دستور زبانم را برای نوشتن بهتر بهبود بخشم.
I need to improve my grammar skills for better writing.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «دستور» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/دستور