آخرین به‌روزرسانی:

دستور به انگلیسی

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

فرمان‌

فونتیک فارسی

dastoor
اسم

order, command, injunction, mandate, instruction, pronouncement, sanction, direction, prescription, fiat, charge, directive, rule book order, imperative, prescript, word, dictate

به دستور تیمور سرش را بریدند.

He was beheaded by Teymoor's order.

سگ با اکراه دستور صاحبش برای نشستن را اطاعت کرد.

The dog reluctantly obeyed its owner's command to sit.

فرمول‌

فونتیک فارسی

dastoor
اسم

rule, formula, recipe, instruction

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

دستور نگارش کمدی‌های موزیکال

a formula for writing musical comedies

او دستور دقیقی در مورد نحوه‌ی کار با دستگاه داد.

She gave explicit instruction on how to operate the machine.

مجموعه قوانین و ضوابط حاکم بر ساختار واژه‌ها، جمله‌ها، واج‌ها و آواها و معناها در زبان

فونتیک فارسی

dastoor
اسم

دستور زبان زبان‌شناسی grammer

او در دستور زبان ید طولایی دارد.

He is adept in grammar.

من نیاز دارم تا مهارت‌های دستور زبانم را برای نوشتن بهتر بهبود بخشم.

I need to improve my grammar skills for better writing.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد دستور

  1. مترادف:
    گرامر نحو
    متضاد:
    نهی
  1. مترادف:
    امر تحکم حکم فرمایش فرمان
  1. مترادف:
    آیین روش ضابطه قاعده قانون
  1. مترادف:
    ترتیب
  1. مترادف:
    وزیر
  1. مترادف:
    برنامه

ارجاع به لغت دستور

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «دستور» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/دستور

لغات نزدیک دستور

پیشنهاد بهبود معانی