village, countryside, country, farming community, hamlet
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
گروهی از دختران روستا دور آنها را گرفتند.
A bevy of village girls surrounded them.
شورایی از ریشسفیدان روستا را اداره میکند.
A council of elders governs the village.
از روستا به قشون کمک رساندن
subsisting troops off the country
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «روستا» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/روستا