فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

زمین به انگلیسی

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

کره‌ی زمین

فونتیک فارسی

zamin, zemin
اسم

the earth, terrestrial globe, terra firma, terra, geo-

زمین در مداری بیضوی به دور خورشید می‌چرخد.

The Earth revolves around the Sun in an elliptical orbit.

نقشه‌ها مفید هستند، اما هیچ‌چیزی با زمین سه‌بعدی قابل مقایسه نیست.

Maps are useful, but nothing compares to a three-dimensional terrestrial globe.

این جهان

فونتیک فارسی

zamin, zemin
اسم

this world, terra firma, the world

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

بسیاری بر این باورند که زمین تنها توقفی موقت برای روح‌های ماست.

Many believe this world is just a temporary stop for our souls.

زمین خانه‌ی میلیاردها نفر است.

The world is home to billions of people.

زمین خشک

فونتیک فارسی

zamin, zemin
اسم

(dry) land, ground

حیوانات وحشی اغلب در جست‌وجوی غذا در زمین می‌گردند.

Wild animals often roam in search of food on land.

کودکان روی زمین بازی کردند و خنده‌هایشان در فضا طنین‌انداز شد.

Children played on the ground, their laughter echoing in the air.

خاک

فونتیک فارسی

zamin, zemin
اسم

land, soil, sod, dirt, terrain, clod, glebe, loam

کشاورز زمین را برای کاشت محصولات آماده کرد.

The farmer prepared the land for planting crops.

زمین در این منطقه به‌خاطر باروری‌اش معروف است.

The soil in this region is known for its fertility.

وطن

فونتیک فارسی

zamin, zemin
اسم

motherland, homeland, fatherland, country

سربازان با شجاعت برای زمین خود جنگیدند.

The soldiers fought bravely for their motherland.

او زندگی‌اش را به خدمت به زمینش اختصاص داد.

He dedicated his life to the service of his fatherland.

قواره‌ی زمین

فونتیک فارسی

zamin, zemin
اسم

area, lot, parcel, a plot of land, a piece of land

زمین پشت خانه برای باغچه عالی است.

The area behind the house is perfect for a garden.

این زمین برای دهه‌ها دست‌نخورده باقی مانده است.

This parcel of land has been untouched for decades.

زمین ورزش

فونتیک فارسی

zamin, zemin
اسم

ورزش field, track, court, arena

زمین محلی در طول سال میزبان رویدادهای ورزشی مختلف است.

The local field hosts various sporting events throughout the year.

زمین بسکتبال پر از هواداران پرشور بود.

The basketball court was packed with excited fans.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد زمین

  1. مترادف:
    ارض اقلیم بوم سرزمین مرزوبوم
  1. مترادف:
    حد مرز
  1. مترادف:
    تراب ثری خاک گل
  1. مترادف:
    بر خشکی
  1. مترادف:
    ملک

ارجاع به لغت زمین

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «زمین» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/زمین

لغات نزدیک زمین

پیشنهاد بهبود معانی