disorganized, chaotic, messy, disheveled, disorderly
اوضاع بانک پریشان شده است.
The condition in the bank has become chaotic.
با موهای پریشان و چهرهی خوابآلود در را باز کرد.
He opened the door with disheveled hair and a sleepy face.
مجازی distressed, distracted, afflicted, disturbed, troubled, perturbed, miserable, anguished
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
مردانی که از نظر رفتاری پریشان هستند
behaviourally disturbed men
کودک پریشان به پای مادرش چسبید.
The distressed child clung to his mother's leg.
این روزها خیلی پریشان به نظر میرسد.
She appears very distressed these days.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «پریشان» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/پریشان