effort, try, endeavor, attempt, study, strain, exertion, striving, application
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
کوشش او موجب موفقیت تیم بود.
His effort accounted for the success of the team.
موفق نشدم ولی ارزش یکبار کوشش دیگر را دارد.
I failed but it's worth another try.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «کوشش» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/کوشش