غریبی کردن، احساس عدم تعلق داشتن، معذب بودن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
As an introvert at the lively party, she was a fish out of water.
او بهعنوان یک درونگرا در آن مهمانی پرسروصدا احساس عدم تعلق میکرد.
Moving to a new city made him feel like a fish out of water for the first few weeks.
نقلمکان کردن به شهری جدید باعث شد که او در چند هفتهی اول احساس غریبی کند.
Trying to dance at the party, she looked like a fish out of water.
او حین تلاش برای رقصیدن در مهمانی معذب به نظر میرسید.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «a fish out of water» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/a-fish-out-of-water