گذشتهی ساده:
brayedشکل سوم:
brayedسومشخص مفرد:
braysوجه وصفی حال:
brayingشکل جمع:
braysعرعرکردن، عرعر
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The donkey brayed.
الاغ عرعر کرد.
The loud bray of donkeys woke me up.
صدای بلند عرعر خرها بیدارم کرد.
the bray and roar of traffic
صدای بلند و گوشخراش وسایط نقلیه
the brays of loudspeakers
صدای عرعر بلندگوها
The loudspeaker brayed all night.
بلندگو تا صبح عروعر میکرد.
When the trumpets started braying, the battle began.
شیپورها که شروع به نفیر زدن کردند، نبرد آغاز شد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bray» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bray