فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Crybaby

American: ˈkraɪˌbeɪbi British: ˈkraɪˌbeɪbi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    crybabies

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    متمرد، ناراضی، سرکش، یاغی، غرغرو، بچه ننه
    • - She called her brother a crybaby for complaining about his minor injury.
    • - او به برادرش گفت بچه ننه برای اینکه به خاطر یک زخم کوچک ناله می‌کرد.
    • - Stop being a crybaby and face your fears head-on.
    • - غرغرو نباش و با ترس‌هایت روبرو شو.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد crybaby

  1. noun malcontent
    Synonyms: bellyacher, complainer, critic, faultfinder, griper, grumbler, moaner, sissy, softy, whiner, wimp, wuss

ارجاع به لغت crybaby

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crybaby» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crybaby

لغات نزدیک crybaby

پیشنهاد بهبود معانی