آخرین به‌روزرسانی:

Crybaby

American: ˈkraɪˌbeɪbi British: ˈkraɪˌbeɪbi

شکل جمع:

crybabies

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

متمرد، ناراضی، سرکش، یاغی، غرغرو، بچه ننه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

She called her brother a crybaby for complaining about his minor injury.

او به برادرش گفت بچه ننه برای اینکه به خاطر یک زخم کوچک ناله می‌کرد.

Stop being a crybaby and face your fears head-on.

غرغرو نباش و با ترس‌هایت روبرو شو.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد crybaby

  1. noun malcontent
    Synonyms:
    complainer critic grumbler griper moaner whiner faultfinder bellyacher wimp wuss softy sissy

ارجاع به لغت crybaby

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crybaby» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/crybaby

لغات نزدیک crybaby

پیشنهاد بهبود معانی