گذشتهی ساده:
finedشکل سوم:
finedسومشخص مفرد:
finesوجه وصفی حال:
finingشکل جمع:
finesصفت تفضیلی:
finerصفت عالی:
finestخوب، فاخر، عالی، شگرف، بسیار خوب، خوشایند
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
fine facial features
اسباب صورت (چهرهی) ظریف
a fine day
یک روز عالی
a fine work of art
یک اثر هنری عالی
a fine garden
باغی عالی
fine weather
هوای خوب (روشن یا صاف)
Since he came from the hospital, my father is fine.
پدرم از وقتی که از بیمارستان آمده حالش خوب است.
What a fine baby!
چه بچه خوبی !
a fine teacher
یک معلم ارجمند
Our fine neighbors who don't greet us back.
همسایههای از ما بهترون که جواب سلام ما را نمیدهند.
اعلا، فرمند، بهی، خالص، ناب، سره، پالوده، پالیده، سارا، بیغش
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
fine woolen products
فرآوردههای پشمی اعلا
a fine athlete
یک ورزشکار نخبه
fine gold
طلای خالص (زر ناب)
سالم، تندرست، سرحال، آردسان
دقیق، حساس، ریز بینانه
fine measurements
سنجشهای دقیق
fine distinctions
تمایزات دقیق
نرم (از شدت ریزی)، لطیف، باریک، بسیار کوچک، ریزه، تیز، نازک
fine sand
شن ریز
fine print
حروف (چاپی) کوچک
fine cloth
پارچهی ظریف
very fine flour
آرد بسیار نرم
fine thread
ریسمان نازک
a sword with a fine edge
شمشیر با لبهای تیز
خیلی خوب
Fine,let's go.
خیلی خوب، برویم.
جریمه، تاوان، غرامت
He had to pay a heavy fine.
مجبور شد جریمهی سنگینی بپردازد.
(دراصل) پایان، اتمام، فرجام، خاتمه
(دستور نواختن موسیقی) پایان، نت که پایان بخشی را نشان میدهد
صاف شدن، رقیق شدن
صاف کردن
کوچک کردن
نقره داغ کردن
جریمه کردن، جریمه گرفتن از
The police fined him because he had parked his car on a sidewalk.
چون ماشین خود رادر پیادهرو پارک کرده بود پلیس او را جریمه کرد.
1- سرانجام، بالأخره 2- خلاصه
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «fine» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fine