مصرّانه، با اصرار، مؤکداً
"Let me in," he said insistently.
مصرّانه گفت: «من رو راه بده.»
He insistently demanded that we move.
او با اصرار از ما خواست که حرکت کنیم.
بهصورت مداوم، مکرراً
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He tried to ignore his insistently ringing phone.
سعی کرد تلفن را که بهصورت مداوم زنگ میخورد، نادیده بگیرد.
The horn still sounded from across the water, insistently repeating its urgent message.
شیپور همچنان از آن سوی آب به صدا در میآمد و مکرراً پیام فوری خود را تکرار میکرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «insistently» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/insistently